سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندیشه هایم
 
قالب وبلاگ

به نام هستی بخش احساس

سلام

سلام به نوزادی که هنوز یک روز اش نیز کامل نگشته. اما از من 33 ساله کمتر از یک سال کم دارد!

سلام کودکی که در آینده خواهم ستود تو را. خواهم خواست با تو بودن را. و تو نیز محترم می داری مرا!

محترم به اندازه 3 سال عمر هر دویمان.

بعد اما به یک باره در بهمن و اسفندی آتشین، آتش عشق قلب مرا شعله ور تر می کنی و قلبم را مبدل به خاکستر.

اما خاکستری که استعداد زایشِ ققنوسی جوان را از دلش ندارد!

آری سال پیش بود که با همان آتش پر سوزت که به جانم انداختی، در چهارشنبه سوری، همراه با آتش بالا و پایین پردیم و خاکستر شدم!

هر چه هم توصیه های ایمنی را جدی می گفتند، چون تو را می دیدم، شوخی انگاشتم.

شوخی انگاشتم چون... چون تو را این همه نامهربان نمی دانستم. حتی فکرش هم نمی کردم این همه با قاطعیت شعله ورم کنی و قلبم را خاکستر گردانی.

شوخی انگاشتم چون فکر می کردم آتش چهار شنبه سوری تو از همان هاست که فقط روشن می کند. روشن می کند قلب من و تو را در سالی دیگر.

نمی دانستم که تو هم آموخته ای بمب دست سازی بسازی که ترکش هایش، در همه اعضاء ام فرو می رود و می رود و می سوزاند.

بله

پارسال آتشت را نگاه داشتم تا چهارشنبه سوری میلادت! تا با هدیه آتشینت جشن میلاد گرفتم، سوختم و شیمیایی! راه عشق به تو شدم. انگار قسمتم این بود که با این درد کیمیایی! تا پایان زندگی بسازم.

آن روز من کیمیا! شدم. کیمیایی چون تو و تو  خود را که لنگه دیگرم بودی، از من جدا کردی.

بگذریم و از عشق بگوییم که سخنی خوش تر است.

از میلادت که این بار به خاطر عذری، جشنش را عصر روز تولدت به پا داشتم. آخر می خواستم بدن و زبانم در هنگام برگزاری پاک پاک باشد. تا پاک بنویسد.

راستی پارسال هدیه ات را یادم رفت بدهم

امسال دیگر قبولشان کن. شاید با این ها دعایت مستجاب شود

http://s6.picofile.com/file/8243794850/%D8%AF%D8%B9%D8%A7.png


[ پنج شنبه 94/12/27 ] [ 4:51 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 40
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 127386